ASA

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان وجدان صادق» ثبت شده است

داستان وجدان صادق

دو تا پسر بچه داشتن با هم بازی می‌کردن… 

بچه‌ی اول چند تا تیله داشت و بچه‌ی دوم چند تایی شیرینی. 

بچه‌ی اول به دومی گفت: “من همه‌ی تیله‌هامو بهت می‌دم؛ تو همه شیرینی‌هاتو به من بده.”

بچه‌ی دوم قبول کرد. 

بچه‌ی اول بزرگترین و قشنگ‌ترین تیله رو یواشکی واسه خودش کنار گذاشت و بقیه رو به بچه‌ی دوم داد.

اما بچه‌ی دوم همون‌جوری که قول داده بود تمام شیرینی‌هاشو به دوستش داد. 

همون شب بچه‌ی دوم با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. 

ولی بچه‌ی اول نمی‌تونست بخوابه چون به این فکر می‌کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله‌شو یواشکی پنهان کرده شاید دوستش هم مثل اون یه خورده از شیرینی‌هاشو قایم کرده و همه شیرینی‌ها رو بهش نداده! 

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست. 

آرامش مال کسی است که صادق است… 

لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می‌کند،

آرامش دنیا مال کسی است که با وجدان صادق زندگی می‌کند…