ASA

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاگرد زبل» ثبت شده است

حکایت شاگرد زبل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.

 یک روز می خواست دنبال کاری برود ، به شاگردش گفت:

 این کوزه پر از زهر است! مواظب باش آن را دست نزنی!

 شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و استادش رفت.

 شاگرد هم  پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید !!!

 خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید : چرا خوابیده ای؟!شاگرد ناله کنان پاسخ داد : تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!!!