ASA

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان دفترخاطرات» ثبت شده است

داستان دفتر خاطرات

سال  93یکی از دوستام با یه دختر خیلی خوب و پولدارآشنا شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیز شو توش می نویسه ، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم !!

از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ! من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش …، چایی ریختم روش و گل گذاشتم لای برگه ها و… 

اونم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ دختری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انسـانیت برام مهمه و …

بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن طرف ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد … دختره در 2 ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟ اینکه سالنامه 1391 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی