ASA

آخرین نظرات

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر خنده دار» ثبت شده است

طنز کارمند نمونه

دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر اداره خود
تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستاره خود

آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان

با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده

از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم

وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامه از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم

تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعه پیش خیری ندیدی از خواب

شعر طنز حلال وحرام


باغبانی رفت در باغ ِخود ش

دید دزدی می خورد انگور هی

«شانی »و «بی دانه » را با «عسگری »

می دهد دایم فرو با زور هی !
 
گفت :« می دانی حرامه یا حلال

اینهمه انگور ای مغرور هی »؟!

گفت :«می باشم عزیز وجان ِ من

از حرام و از حلالش دور هی !
 
می خورم من از برای خاصیت !

چون شغال ِ میوه خوار و مور هی »!
 
پس گرفت اور را در آنجا باغبان

زد شبیه دنبک و تنبور هی !

دست دزدان وطن را دوستان

قطع باید کرد با ساطور هی !

شعر طنز سربازی


خوشا روزی که من پنج ساله بودم
درون کوچه ها آواره بودم
چرا مادر مرا بیست ساله کردی
میان پادگان آواره کردی
دم دروازه شهر که رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
به خود گفتم که این طبل نظام است
دو سال شخصی گری بر من حرام است
گروهبانان مرا بیچاره کردند
لباس شخصیم را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را
لباس آشخوری کردند تنم را
لباس آشخوری رنگ زمین است
برادر غم مخور دنیا همین است
نگو خدمت بگو زندان هارون
که دل را در جوانی می کند خون
نگو خدمت بگو سرچشمه غم
نگهبانی زیاد مرخصی کم
مسلسل لوله خودکار دارد
گهی تک تیر گهی رگبار دارد
کلاغ پر می روم کاسه به دندان
برای خوردن یک لقمه نان
نوشتم نامه ای با برگ چایی
که هر وقت می خوری یادم بیایی
لب چشمه نشستم خوابم آمد
محبت های مادر یادم آمد
بمیرد آن که سربازی بنا کرد
تمام دختران را چشم به راه کرد
از آن روزی که سربازی بنا شد
ستم بر ما نشد بر دختران شد
گمان کردم که سربازی دو سال است
ندانستم که عمر یک جوان است

شعر طنز دانشگاه پیام نور

پیام نور ای سرای دردمندان
    سرای منطق وتسلیم وعرفان
    در آنجا یافت گردد هر چه خواهی
    ز شیر مرغ تا جان یک انسان
    کتاب هایت سراسر علم و دانش
    که دارد اشتباهاتی فراوان ..
    چو ویرایش کنند هر ترم آن را
    خطاهائی شود افزوده بر آن ..!؟
    اینجا رو ساختنش برا دانشگاه
    کی گفته اینجا بوده بیمارستان
    دانشجویان تو از هر دیاری...
    می آیند داخل تو از دل و جان!!!

شعر طنز یاد آن روزی که بودم اولی

یاد آن روزی که بودم اولی

    ناز و طناز و عزیز و فلفلی

 

    شاه خانه بودم و با داد و دود

    هر چه را میخواستم آماده بود

  

    وای از آن روزی که آمد دومی

    نق نقو و بد ادا و قم قمی

 

    من وزیر گشتم و افتادم زجا

    دومی به جای من گردید شاه

 

    تا به خود آیم و خودداری کنم

    سومی آمد و او شد خواهرم

  

    دختری زیبا و خوش رو مثل ماه

    من و داداشم کشیدیم سوز و اه

 

    جای سبزی و گل در زندگی

    سر رسید از گرد راه چهارمی

  

    دیگر آن خانه برایم تنگ شد

    سبزی گل در نگاهم سنگ شد

 

    داشتم میکردم عادت ناگهان

    پنجمی هم پا گشود بر این جهان

 

    گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود

    ششمی هیزم شد و ما مثل دود

 

    ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد ...

    هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی

 

    سه قلو شد هشتمی و نهمی و دهمی

    ای امان و ای امان و ای امان ای امان از دست بابا و مامان

 

    مادرم شد بار دیگر حامله

    این که آید تیم فوتبال کامله

  

    ناصر و منصور و شهناز و شهین

    احمد و فرهاد و مهناز و مهین

 

    علیمردان خان گل و معصومه جان

    آخری هم میشود دروازه بان !!!!

شعر طنز مرد مجرد

خدایا پس چرا من زن ندارم؟/زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟

دوتا زن دارد این همسایه ما/همان یک دانه را هم من ندارم

آژانس ملکی امشب گفت به من:/مجرد, بهر تو مسکن ندارم

چه خاکی بر سرم باید بریزم؟/من بیچاره آخر زن ندارم

خداوندا تو ستارالعیوبی/وبر این نکته سوءظن ندارم

شدم خسته دگر از حرف مردم/تو میدانی دل از آهن ندارم

تجرد ظاهرا”عیب بزرگی است/من عیب دیگری اصلا”ندارم

خودم میدانم این”اصلا” غلط بود/در اینجا قافیه لیکن ندارم

تو عیبم را بپوش و هدیه ای ده/خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟

اگر او را فرستی دیگر از تو/گلایه قد یک ارزن ندارم

شعر طنز شب یلدا

شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه

 

خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه

 

گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه

 

شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه

 

به گوشم می رسد از دور و نزدیک             نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه

 

پس از صرف طعام و چــــای و میوه             تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه

 

که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید            هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه

 

چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم    پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه

 

نمی دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ-            “جنیفر لوپز” آمــــــــــــــــد در میانه

 

عیالم گفت:خواهــــــــــان منی تو              و یا خواهــــــــان آن مست چمانه؟

 

به او با شور و شوق و خنده گفتم             عزیزم با اجــــــــازه، هــــــــــر دُوانه!!

 

نمی دانی چه بلوایی به پـــــا شد            از آن گفتــــــــــــــــار پاک و صادقانه

 

به خود گفتم که”بانی” این تو بودی           که دست همســـــــرت دادی بهانه

 

خلاصه آنچنــــــــــــــان آشوب گردید           کـــــــــه از ترسم برون رفتم ز خانه

 

ز پشت در زدم فریـــــــــــاد و گفتم:            “مدونا” هم کنارش، هر سه وانه!!

 

و آن شب در به روی مــن نشد باز             شدم چـــــــــون مرغ دور از آشیانه

 

شب جمعــــــــــــه برای او نوشتم              ندامت نامـــــــــــــه، امّـــا محرمانه

 

نمی دانم پس از آن نامــــــه دیگر              عیالم کینه بــــــــــــا من داره یا نِه

 

ولی بگذار- بــــــــــــــا صد بار تکرار-            بگویم آخرین حرفــــــــــــــم همانه!!

شعر طنز رستم و سهراب

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل

 

که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل

 

مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود

 

دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود

 

شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت

 

بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت

 

اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود

 

که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

 

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب

 

که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب

 

اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم

 

دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

 

چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست

 

زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست

 

خودت را مکن ضــــایع از بهــراو

 

به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

 

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس

 

فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس

 

توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی

 

چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

 

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم

 

که هــرترم، شهـریه ات را دهـم

 

من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر

 

ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

 

چو امروزیان،وضع من توپ نیست

 

بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست

 

به قبـض موبایلت نگـه کرده ای

 

پــدر جــــد من را در آورده ای

 

مسافر برم،بنـده با رخش خویش

 

تو پول مرا می دهی پای دیـــش

 

مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود

 

که دور از من اینگونه لوست نمود

 

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر

 

بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر

 

ولـی درس و مشق مرا بی خیـال

 

مزن بر دل و جان من ضــد حال

 

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم

 

ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

شعر طنز دماغ عمل نکرده

اگه مثل کلنگه

مثل لوله تفنگه

با خوشگلی‌ت می‌جنگه

طبیعیه، قشنگه

نگو که این یه درده

دماغ عمل نکرده

**********************************

اگر که مثل فیله

و یا از این قبیله

روی نوکش زیگیله

غصه نخور، اصیله

هی نرو پشت پرده

دماغ عمل نکرده

**********************************

یکی می‌گه درازه

خیلی ولنگ و وازه

یکی می‌گه ترازه

غصه نخور که نازه

ببین خدا چه کرده

دماغ عمل نکرده

**********************************

دماغ نگو جواهر

سوژه‌ی شعر شاعر

طویل فی‌المظاهر

پدیده‌ی معاصر

آهای تخم دو زرده

دماغ عمل نکرده

**********************************

با اون دماغ همیشه

عکس تو پشت شیشه

تو سینما چی می‌شه

شکستن کلیشه

کاشکی بری رو پرده

دماغ عمل نکرده

**********************************

کم باباتو کچل کن

یا خودتو مچل کن

کی بت می‌گه عمل کن

قصیده رو غزل کن

می‌شی له و لورده

دماغ عمل نکرده

**********************************

چه‌قد دماغ دماغ شد

قافیه‌مون چلاق شد

هی، یکی- چل کلاغ شد

تصنیف کوچه باغ شد

بره که برنگرده

دماغ عمل نکرده

شعر طنز حافظ(شوخی با حافظ)

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم

گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی

گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باری

گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟

گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟

گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده

گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟

گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟

گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟

گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی

گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟

! گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی