شعر طنز حلال وحرام
باغبانی رفت در باغ ِخود ش
دید دزدی می خورد انگور هی
«شانی »و «بی دانه » را با «عسگری »
می دهد دایم فرو با زور هی !
گفت :« می دانی حرامه یا حلال
اینهمه انگور ای مغرور هی »؟!
گفت :«می باشم عزیز وجان ِ من
از حرام و از حلالش دور هی !
می خورم من از برای خاصیت !
چون شغال ِ میوه خوار و مور هی »!
پس گرفت اور را در آنجا باغبان
زد شبیه دنبک و تنبور هی !
دست دزدان وطن را دوستان
قطع باید کرد با ساطور هی !